يادم باشد كه زيباييهاي كوچك را دوست بدارم، حتي اگر در ميان زشتيهاي بزرگ باشند. يادم باشد كه ديگران را دوست بدارم آنگونه كه هستند، نه آنگونه كه ميخواهم باشند. يادم باشد كه هرگز خود را از دريچه نگاه ديگران ننگرم.
كه من اگر خود با خويشتن آشتي نكنم، هيچ شخصي نميتواند مرا با خود آشتي دهد.
يادم باشد كه خودم با خودم مهربان باشم؛ چرا كه شخصي كه با خود مهربان نيست نميتواند با ديگران مهربان باشد. بهار زيباست مثل زندگي من و شما اما اگر بخواهيم فقط و فقط به خواب عصرانهاش نگاه كنيم و چشم به زيباييهايش ببنديم، آخر سال كلاهمان پس معركه است. از استاد ياد گرفتهام به هنگام بهار رخت عوض كنم و جامه نو بپوشم اما قول دادهام لباسي بر تن كنم كه برازنده آدمي باشد. سال 89 برخلاف ببر بودنش ظاهري آرام دارد. اينطور كه از بهار بارانياش پيداست، ببر امسال سعي كرده پرخاشگرياش را كنار بگذارد و با صبر و استقامت روزها را يكي پس از ديگري پيش ببرد. چه چيزي بهتر از اين ميتواند باشد.
آخرش:
شمع ميسوزد و پروانه به دورش
من كه پروانه ندارم چه كنم؟
قبول كنيم كه در اين اوضاع، زندگيكردن سخت و دشوار است. به خصوص براي قشر جوان كه اميد كمتري نسبت به كودكان و پيرها به آينده دارند. به استاد گفتم:«زندگي چند بخش است؟» گفت:«دو بخش: كودكي و پيري...» گفتم:«پس جواني چه شد؟» گفت:«با عشق ساخت، با بيوفايي سوخت و با جدايي مرد!»
كه من اگر خود با خويشتن آشتي نكنم، هيچ شخصي نميتواند مرا با خود آشتي دهد.
يادم باشد كه خودم با خودم مهربان باشم؛ چرا كه شخصي كه با خود مهربان نيست نميتواند با ديگران مهربان باشد. بهار زيباست مثل زندگي من و شما اما اگر بخواهيم فقط و فقط به خواب عصرانهاش نگاه كنيم و چشم به زيباييهايش ببنديم، آخر سال كلاهمان پس معركه است. از استاد ياد گرفتهام به هنگام بهار رخت عوض كنم و جامه نو بپوشم اما قول دادهام لباسي بر تن كنم كه برازنده آدمي باشد. سال 89 برخلاف ببر بودنش ظاهري آرام دارد. اينطور كه از بهار بارانياش پيداست، ببر امسال سعي كرده پرخاشگرياش را كنار بگذارد و با صبر و استقامت روزها را يكي پس از ديگري پيش ببرد. چه چيزي بهتر از اين ميتواند باشد.
آخرش:
شمع ميسوزد و پروانه به دورش
من كه پروانه ندارم چه كنم؟
قبول كنيم كه در اين اوضاع، زندگيكردن سخت و دشوار است. به خصوص براي قشر جوان كه اميد كمتري نسبت به كودكان و پيرها به آينده دارند. به استاد گفتم:«زندگي چند بخش است؟» گفت:«دو بخش: كودكي و پيري...» گفتم:«پس جواني چه شد؟» گفت:«با عشق ساخت، با بيوفايي سوخت و با جدايي مرد!»
سلام
پاسخحذفخوش اومدی. به وبلاگت سر می زنم فکر کنم ارزشش رو داشته باشه. موفق باشی.